My LoVe F...M

شنبه 1390/1/27من و فهیمه رفتیم محضر که عقدمونا ثبت کنیم ، تو محضر دستامون تو دست همدیگه بود، یه عکس به یادگار گرفتیم که اگه یه روزی نبودیم این عکس واسه همیشه بمونه تو محضر حاج آقا اومد یه بار دیگه خطبه را قرائت فرمود و ما شیرینیا رو نوش جان کردیم و ناهارم به حساب پدر بزرگوار رفتیم کبابی و بعد بابای منو فهیم با هم رفتن، من فهیمم رفتیم خونه خاله زهرا، بعد نخود نخود هرکدوممون رفتیم خانه ی خود، یکشنبه 1390/1/28ساعت9صبح رفتم دنبالش که ببرمش لردگون ،اولین باری بود که تا لردگون رفتیم و حتی یه ذره نترسیدیم که کسی ببیندمون، ناهارم دعوتش کردم رستوران و بعدم تا درخوابگاهشون رفتم رسوندمش، امروز1390/1/30ساعت 18:58 دارم این مطلبا مینویسم، الان فهیمم پیام داد که فردا میاد منم با کلی ذوق و شوق میرم دنبالش، اون گفت تا ساعت7کلاس داره، بعد از لردگون راه میفته که بیاد بروجن منم از شهرکرد میرم بروجن، عجب شهریه این بروجن توش پره از خاطره هام 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 17:9 توسط @ VahiD @| |

سلام سلام سلام چطورین؟ خوبین؟ چه خبرا؟ شرمنده یه چند روزی نبودم، واستون کلی خبرای خوب خوب دارم، اگه بدونید این چند روزه چه اتفاقاتی افتاد، اگه بدونید چقدر خوشحالم . . . 1390/1/25قشنگترین وبهترین روز زندگیمون بود، روزی بود که من و فهیمه با هم ازدواج کردیم، روزی که فهیمه جونم واسه همیشه مال من شد، جفتمون خیلی خوشحالیم خیلی خیلی خیلییییییییی، چهارشنبه شب هفته پیش من و خونوادم رفتیم خونه فهیمه اینا واسه نوشتن قواله، خلاصه بعد از کلی درگیری و مجادله قواله نوشته شد ، بعدش شیرینی ام خورده شد و من و فهیمه خانم رفتیم تو اتاق تا با هم حرف بزنیم، اینقده گفتیم و خندیدیم که نگو، 
 خلاصه که خیلی خوش گذشت، روز بعدش با خونواده هامون رفتیم آزمایش دادیم، بعد از آزمایش رفتیم خرید و یه گردنبند خیلی خوشگل واسه فهیمم خریدیم، قرار شد فرداش بیایم جواب آزمایشمونا بگیریم ، بازم وقت جدایی بود، دلم نمیخواست بره خونشون ولی خب مجبور بودیم جدا بشیم، وقت رفتن دوتامونم برگشتیم همدیگه را نگاه کردیم که مامانم دید گفت شما واقعا عاشقید ،از صبح تا الآن باهم بودید بازم ازهم دل نمیکنید، دلم براش تنگ شده بود درست نشد بخوابم، صبح رفتم دنبالش با هم کلاس مشاوره بعد جواب آزمایشا گرفتیم که خیلی خوب بود بعد رفتیم خرید اون واسه من کت و شلوار خرید منم واسه اون لباس مجلسی خریدم بعدم رفتیم آینه و شمعدون خریدیم و از اونجا رفتیم خونه آجیش زهرا، من رفتم حموم اونم رفت آرایشگاه ساعت 5با ماشین خاله زهرا رفتیم دنبال عروس خانم بوق بوق بوق بوق بوبوق بوق تو ماشین گل گفتیم و خندیدیم تا خونه فهیم اینا، ازماشین پیاده شدیم، من دستشا گرفتم تا سر سفره عقد بردمش وااااااااااااااااااااااااااای که چه فازی داشت خیلی باحال بود خلاصه عاقد اومد و من و فهیمه را زن وشوهر کرد و کیکا بریدیم و رقصیدیم و شام و شباشو هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا و شاد باش. راستی من اصلا بلد نبودم برقصم یکی بیاد یادم بده ه ه ه هههههههههههههههههههههه


 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 17:1 توسط @ VahiD @| |

 

سلام امروز  1390/1/21 خیلی روز باحالی بود، صبح اومدم رفتم خونه خالم ، آخه کامپیوترش خراب شده بود واسش درستش کردم، اونجا فهمیدم که ف...م راه افتاده داره میاد ، جلدی پریدم لباسامو پوشیدم از خونه خالم زدم بیرون ، زنگیدم به ف...م دیدم آره داره میاد ، رفتم ترمینال سوار ماشین شدم رفتم دنبالش ، وقتی رسیدم دیدم نشسته رو صندلیا میخواستم بپرم تو بقلش ولی نمیشد، سوار ماشین شدیم اومدیم ، تو ترمینال از هم جدا شدیم  اون رفت خونشون منم رفتم خونه تا شناسنامه را بیارم آخه الان میخوایم بریم محضر نامه بگیریم واسه آزمایش خون، دعا کنید واسمون، فعلا بابای

 

 


آنگاه که با چشمهایم نگاهت کردم...
نمی دانستم قلب تو خیلی پیش تر نگاه قلبم را ربوده است...
آنگاه که صدایت زدم...
نمی دانستم ضربان قلبم روزگاری است که نجوای قلب تو را می شنود...
آنگاه که با سرانگشتانم نوازش ات کردم...
نمی دانستم دیری است پوست تنم از هرم نفسهای تو گرم می شود...
و آنگاه که از عشق گفتم...
نمی دانستم خون در رگهایم از سرخی عشق توست ،
که جاریست


نوشته شده در یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:,ساعت 15:52 توسط @ VahiD @| |

دیروز1389/1/19 یکی دیگه از قشنگترین جمعه هام بود ، آخه ف...م قرار بود بیاد، صبح راه افتادم رفتم دنبالش، بروجن رسیدیم به هم جاتون خالی کلی گفتیم و خندیدیم، بعدشم ناهار دعوتش کردم رستوران ، خلاصه که عجب روز باحالی بود، بعد از ناهار راه افتادیم به سمت ترمینال و با هم خداحافظی کردیم.مامان بابام همین روزا واسه نوشتن قواله میرن ، ولی من هنوزم باور نکردم که بهم رسیدیم، اون همه سختی اون همه تحقیر، به این آسونی به پایان رسید؟؟؟

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد. فریاد زد:
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟ »
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، و حیران بود.
نجات دهندگان می گفتند:
“خدا خواست که ما دیشب آن آتشی را که روشن کرده بودی ببینیم"

 

نوشته شده در شنبه 20 فروردين 1390برچسب:,ساعت 16:47 توسط @ VahiD @| |

 

سلام سلام سلام شطورین ؟ خوفین ؟ امروز چهارشنبه،  1390/1/17 بهترین بهترین بهترین روز زندگیم بود ، امروز مامان و بابا و مادر بزرگم برای آخرین بار رفتن خونه ف...م اینا که جواب قطعیا بگیرن ، وقتی برگشتن جواب آخرا که شنیدم خشکم زد ، نزدیک بود بمیرم از خوشحالی، بالاخرا من و ف...م به هم رسیدیم ، فکرشا بکنید، خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  جونم خیلیییییییییییییییییییی دو ست دارم خیلی ، میدونستم منا به ف...م میرسونی، زنگ زدم بهش با هم حرف زدیم جفتمون اینقدر خوشحال بودیم که نگو ف امروزا هیچوقت از یادم نمیره

 

کسی بی خبر آمد، مرا دست خودم داد ،کسی مثل خودم غم کسی مثل خودم      شاد
  کسی مثل پرستو ، در اندیشه ی پرواز ، کسی بسته و آزاد ، اسیر قفسی            باز 
  کسی خنده،کسی غم،کسی شادی و ماتم،کسی ساده،کسی صاف،کسی درهم   وبرهم 
  کسی پر زترانه،کسی مثل خودم لال،کسی سرخ ورسیده،کسی سبز وکسی         کال 
  کسی مثل تو ای دوست، مرا یک شبه رویاند،کسی مرثیه آورد،برای دل من           خواند
  من از خواب پریدم، شدم یک غزل زرد، ویک شاعر غمگین ،مرا زمزمه                   می کرد

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:,ساعت 18:49 توسط @ VahiD @| |

بیا وقتی برای عشق هورا میکشد احساس
به روی اجتماع بغض حسرت گاز اشک آور بیندازیم
بیا باخود بیندیشیم ،اگریک روزتمام جاده های عشق رابستند
اگر یک سال چندین فصل برف بی کسی بارید
اگریک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد
اگر یک شب شقایق مرد تکلیف دل ما چیست؟
ومن احساس سرخی میکنم چندیست
چرا بعضی برای عشق دلهاشان نمی لرزد؟
چرا بعضی نمی دانند که این دنیا به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟
چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است و در آن ذکر هم یاد خدا خالیست؟
 و گویی میوه ی اٍخلاصشان کال است ،چرا شغل شریف ورایج این عصر رجالی است؟
چرا در اقتصاد راکد احساس این مکار بازاران صداقت نیز دلالیست؟
کاش میشد لحظه ای پرواز کرد، حرفهای تازه را آغاز کرد
کاش میشد خالی از تشویش بود برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تا دل میگرفت و میشکست عشق می آمد کنارش می نشست
کاش با هر دل دلی پیوند داشت هر نگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخند ها پایان نداشت ،سفره ها تشویش آب ونان و نداشت
کاش می شد ناز را دزدید و برد،بوسه را با غنچه هایش چید و برد
کاش دیواری میان ما نبود، بلکه می شد آنطرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری میشدم، در تب آواز جاری میشدم
بال در بال کبوتر می زدم،آن طرف تر ها کمی سر می زدم
با پرستو ها غزل خوان میشدم، پشت هر آواز پنهان میشدم
کاش هم رنگ تبسم میشدم، در میان خنده ها گم میشدم
آی مردم من غریبستانی ام، امتداد لحظه ای بارانی ام
شهر من آنسوتر از پروازهاست، در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد، هرکه می آید به اوگل می دهد
دشت های سبز وسعت های ناب، نسترن، نسرین، شقایق،آفتاب
باز این اطراف حالم را گرفت، لحظه ی پرواز بالم را گرفت
می روم آنسو تو را پیدا کنم ،در دل آیینه جایی وا کنم


 

نوشته شده در سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط @ VahiD @| |

 

سلام خوبین ،چه خبر، امروز دوشنبه، 1390/1/15یکی از نازترین روزای زندگیم بود، آخه امروز بعد از یک ماه دوباره با ف...م تا لردگون رفتیم، اون زودتر ازمن اومد و سوار اتوبوس شد بعد تک زد منم پریدم نشستم پیشش ، راستی واسه ف...مم خیلی دعاکنید ،آخه بیچاره سرما خورده بود اصلا حالش خوب نبود، نمیدونید امروز چقدر بهمون خوش گذشت وایییییییییییییییییییییییییییییییییی بازم دستاشو گرفتم محکم تر ازهمیشه، چقدر دستاش به آدم دل گرمی میده ، یکم که با هم گل گفتیم و شنیدیم آروم لبامو گذاشتم رو لباش، آروم نگام کرد ناز نگاهش هیچوقت از یادم نمیره وای که چه چشمای نازی داره،آخی.انگاری دنیا رو بهم دادن بعد که به لردگون رسیدیم تا دم در خوابگاهشون رفتم داشت بارون میبارید، خیلی قشنگ بود، وقتی اون رفت خیلی تهنا شدم تهنای تهنا ولی خب اشکال نداره بعدا دوباره میبینمش

 



امشب غصه هاي انتظار در دلم شكفته اند
گويي منتظرم كه مرا صدا كني
گويي منتظرم كه سكوت مرا ،تو فرياد باشي
مرا صدا كن خسته ام
و باز هم اشك در چشمان من مي درخشد
انگار بين ما راهي است طولاني
خوب من ، انتظارم را تو پايان باش
اشك هايم را تو التيام بخش
و سردي دستانم را تو گرما باش
خوب من
دلتنگم براي بغض چشمانت
براي حرفهاي شيرينت
اينجا انتظار، مرا تنها نمي گذارد
گويي با من متولد شده است
خوب من صدايم كن
صداي تو پايان همه انتظارم


 

نوشته شده در دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:18 توسط @ VahiD @| |

 

سلام سلام سلام شطورین خوفین شه خبرااا تعطیلات خوش گذشت؟ اگه بدونین این هفته چه اتفاقاتی افتاد . . .
یکشنبه شب دعوت داشتم خونه یکی از بچه ها(یزدانی) ، قرار بود شب من و اون تنها باهم بخوابیم، ولی داداشیم اومد نذاشت که برم پرسیدم چرا؟ گفت چند نفر برات نقشه کشیدن بلا سرت بیارن . . .بعدا فهمیدم یکیشون خاستگاره ف...م بود (محمد ج) یکیشون خواهر زاده ی ف...م(ع ع) بود یه چند نفر دیگه ام بودن که خب خوشبختانه هیچ غلطی نتونستن بکنن و فعلا که من قسر در رفتم . . .
یه جای همه اونایی که میخوانن بلا سر من بیاد بسوزه خیلی بسوزه خیلی خیلی بسوزه آتیش بگیره
الان خاستگاره ف...م توزندان داره آب خنک میخوره ... نوش جونش
بگذریم یه خبر خوش بالاخره بعد ازمدتی چند نفر دیگه از اعضای خونواده ف...م راضی به ازدواجش با من شدن الان فقط مونده باباش راضی بشه ، دعا کنید خیلی واسم دعا کنید اگه باباش راضی بشه محشر میشه ، فکرشا بکنید من و ف...م به هم برسیم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا جونم چقدر عالی میشه خیلی خوشحال میشم خیلییییییییییییییییییییییییییییییی همتونا دوستدارم فعلا بابای



برگرد بی تو بغض فضا وا نمی شود /یک شاخه یاس عاطفه پیدا نمی شود
در صفحه دلم تو نوشتی صبور باش /قلبم غبار دارد و معنا نمی شود
بی تو شکست و پنجره رو به آسمان /غم در حریم آبی دل جا نمی شود
دریای تو پناه نگاه شکسته است /هر دل که مثل قلب تو دریا نمی شود
می خواستم بچینم از آن سوی دل گلی /اما بدون تو که گلی وا نمیشود
دردیست انتظار که درمان آن تویی/این درد تلخ بی تو مداوا نمی شود
زیباترین گلی که پسندیده ام تویی/گل مثل چشمهای تو زیبا نمی شود
بی تو شکسته شد غزل آشناییم /این رسم مهربانی دنیا نمی شود
گفتی صبور باش و به اینده بنگر /پروانه که صبور و شکیبا نمی شود
شبنم گل نگاه مرا بار شسته است /دل در کنار یاد تو تنها نمی شود
 گلدان یاس بی توشکست و غریب شد /گلدان بدون عشق شکوفا نمی شود 
باران کویر روح مرا می برد به اوج /اما دلم بدون تو شیدا نمی شود
رفتی و بی تو نام شکفتن غریب شد /دیگر طلوع مهر هویدا نمی شود
رویای من همیشه به یاد تو سبز بود /رفتی و حرفی از غم رویا نمی شود
رفتی و دل میان گلستان غریب ماند/دیگر بهار محو تماشا نمی شود
یک قاصدک کنار من آمد کمی نشست /گفتم که صبح این شب یلدا نمی شود
دل های منتظر همه تقدیم چشم تو /امروز بی حضور تو فردا نمی شود

نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:9 توسط @ VahiD @| |

امروز1390/1/5دایی کوچکم باخاله آخریم و خاله وسطی اومده بودن خونمون ولی من اصلا حوصله مهمون نداشتم، این روزا خیلی حالم گرفتست ،وحید همیشه سرحال تبدیل شده به غمگین ترین آدم دنیا، حوصله ی هیچ چیزی رو نداره فقط دوستداره یه نفر کنارش باشه تادستاشو محکم بگیره، درست مثل اولین روزی که دستاش تو دستام بود، فکر میکردم ازدستم ناراحت میشه ولی اون محکمتر دستامو فشار میداد، چه روزای خوبی بود، همشون داره خاطره میشه ، کاشکی زودتر بمیرم، واسم دعا کنید

بین آدم ها

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها
چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها
کسی به حال شقایق دلش نمی سوزه
و او هنوز شکوفاست بین آدمها
کسی به خاطر پروانه ها نمی میرد
تب غرور چه بالاست بین آدمها
و از صدای شکستن کسی نمی شکند
چه قدر سردی و غوغاست بین آدمها
میدان کوچه دل ها فقط زمستانست
هجوم ممتد سرماست بین آدمها
ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست
چه قدر قحطی رویاست بین آدمها
کسی به نیست دل ها دعا نمی خواند
غروب زمزمه پیداست بین آدمها
و حال اینه را هیچ کسی نمی پرسد
همیشه غرق مداراست بین آدمها
غریب گشتن احساس درد سنگینی ست
و زندگی چه غم افزاست بین آدمها
مگر که کلبه دل ها چه قدر جا دارد
چه قدر راز و معماست بین آدمها
چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل
و اهل عشق چه رسواست بین آدمها
چه می شود همه از جنس آسمان باشیم
طلوع عشق چه زیباست بین آدمها
میان این همه گلهای سکن اینجا
چه قدر پونه شکیباست بین آدمها
تمام پنجره ها بی قرار بارانند
چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها
و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم
نیاز و مهر و تمناست بین آدمها
بهار کردن دل ها چه کار دشواریست
و عمر شوق چه کوتاست بین آدمها
میان تک تک لبخندها غمی سرخ ست
و غم به وسعت یلداست بین آدمها
به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو
دلت به وسعت دریاست بین آدمها

نوشته شده در جمعه 5 فروردين 1390برچسب:,ساعت 23:13 توسط @ VahiD @| |

 

امروز1390/1/4 داییم ایناخونمون بودن، صبح که ازخواب پاشدم دیدم چنتا پیام اومده روگوشیم، چنتای اولابا بی حوصلگی خوندم یه دفعه تا به پیام بعدی رسیدم چشام حدقه شد، دیدم ف...م پیام داده، جاخوردم،ماتم برده بود،وقتی پیامشا خوندم دیدم معذرتخواهی کرده گفت نمیتونه دور از من باشه، گفت بازم به هم پیا بدیم، منم کلی خوشحال شدم خیلییییییییییییییی، مامانم تعجب کرده بود گفت نکنه زده به سرت، خل و چل شدی؟ بعد ازخونه پریدم بیرون و بهش زنگ زدم اینقده دلم براش تنگ شده بود که خدا میدونه، بعد ازظهرم تو گلزار شهدا قرار گذاشتیم باهم ولی نمیشد با هم حرف بزنیم آخه با مامانش اومده بود، خلاصه که روز قشنگی بود بابای

 

جاده ها تاریک اند وچشم هایم فانوسی خاموش

 

چشم هاکه هیچ،اگر پاهایم رابگیری ای روزگار تو را زندگی خواهم کرد 

 

آمده ام تا چشم های تو باشم ،چشم هایی که روشنی ازتو میگیرند

 

کاش میدانستی چقدر دوست دارم جای تو باشم

تویی که با دلت میبینی و من که با چشم هایم نمیبینم

نوشته شده در پنج شنبه 4 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:40 توسط @ VahiD @| |


Power By: LoxBlog.Com