My LoVe F...M

 

 

امروز89/29/12آخرین روزاسفند14ساعت مونده به تحویل سال نو دایی ف...م اومدبا من حرف زد اون گفت که من شرایط ازدواج با ف..م رو ندارم آخه میدونیدمن هنوز19سالم تموم نشده،سربازی نرفتم،کارم که ندارم...... ولی خوب شیکار کنم نمیخوام ف...مما ازدستش بدم......... یه خبرخیلی بدکه دایی ف...م بهم داداین بودکه ف...م یه خواستگار دیگه ام داره ... خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا..... نمیدونم بایدچیکارکنم؟هیچ راهی ندارم،تموم اعضای خونوادش مخالف ازدواجش با منن..... چقدر سخته یکی رودوس داشته باشی ونذارن که بهش برسی... الان2روزه ازش خبرندارم،نمیدونم کجاست وچیکار میکنه؟دلم واسش یه ذره شده، دیگه دارم میمیرم ازدلتنگی ، واسم دعا کنید،اگه تونستیدکمکم کنید............ کاشکی هیچوقت به دنیا نمی اومدم

 

 

 

آسمون بغضتا بشکن اون دیگه بر نمی گرده

 

 

نفسهای گرمش امشب،همنفس باخاک سرده

 

 

 

واااااای همین الان ف...م بهم زنگیدداشتم بال درمی اوردمولییییییییبغض گلوشاگرفته بود،نمیدونم چش بود،امروزرفته بوداصفهان،دیگه کم کم داره عشق منا فراموش میکنه،حتی نپرسیداین2روزه کجابودم؟چیکارکردم؟ بعدازاینکه خداحافظی کردوگوشی راقطع کرداین پیاما واسش فرستادم: دیگه نمیخوادبه من زنگ بزنی،همه چیزاسپردمش دست خدا،پای همه چیزش وایساده بودم،اگه قسمت خدا باشه بازم به هم میرسیم ،مواظب خودت باش ، خداحافظ شاید واسه همیشه

 

راستی عید همتون مبارک باشه ، بدترین سال نو ما چند ساعت دیگه تجربه میکنم ، ف...م جونم عیدت مبارک

نوشته شده در یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:,ساعت 18:48 توسط @ VahiD @| |

امروز 13/12/1389 یکی ازقشنگترین جمعه های عمرم بود،آخه امروز با ف...م تا لردگون رفتم،تو ماشین کنارهم بودیم و کلی بهمون خوش گذشت.امروز ساعت 9 صبح تو ترمینال مثل همیشه منتظرش بودم،اون اومد،ولی نمیخواست باهام حرف بزنه فقط 1 دیقه باهام موند و رفت سوارماشین بروجن شد،وقتی رفت خیلی دلم شکست خیلی تنها شدم،ولی بعداز10 دقیقه باز زنگ زد بهم گفت با ماشین بعدی بیا،خلاصه تابروجن تنهایی گزکردم تا رسیدم ترمینال بروجن،ازاونجا تا لردگون همش با هم بودیم خیلی خوش گذشت،اون رفت خوابگاهو من دوباره برگشتم شهرکرد،امروز یکی ازروزایی بود که هیچوقت از یادم نمیره،گرمی دستاشو با هیچ شوفاژی عوض نمیکنم

نوشته شده در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:,ساعت 19:49 توسط @ VahiD @| |

 

امروز دوشنبه 2/11/1389 یکی ازبدترین روزای زندگیم بود    روزی که ف برای همیشه ازم خواست تا دیگه براش پیام ندم   اون امروز برای همیشه رفت،امروز بهم گفت که از من متنفرشده،ولی نگفت که دوسم نداره

 

لعنت خدا به این روزای 2شنبه

آخرین پیامی که واسم فرستاداین بودم 

 

روزگاري اهل دنيادلشان دردنداشت،هركسي غصه اين راكه چه ميكردنداشت،چشمه سادگي ازلطف زمين ميجوشيد،خودمانيم زمين اين همه نامردنداشت!

 

 

اینم آخرین پیامی که واسش فرستادم

 

 

و من برگ بودم كه طوفان گرفت
و ديدم كه اين قصه پايان گرفت
بهار تو آمد به ديدار من
و آخر مرا از زمستان گرفت
كوير تنت را به باران زدند
تن آسمان از عطش جان گرفت
تو مي رفتي و چشم من چشمه بود
و من خيس بودم كه باران گرفت
عجب بارشي بود بر جان من
كه چون رودي از عشق جريان گرفت
هواي تو بود و خيال تو بود
كه دست مرا در خيابان گرفت
حقيقت همين است اي نازنين
كه چشمت غزل داد و ايمان گرفت
تو و كوچه و آن زمستان سرد
و من برگ بودم كه طوفان گرفت

 

 

نوشته شده در سه شنبه 2 اسفند 1389برچسب:,ساعت 19:57 توسط @ VahiD @| |

 

من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم

 

پيدا نمی شدی تو ،شايد که مرده بودم

 

(F)

تا آخر عمر دوستت خواهم داشت.

نوشته شده در یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:,ساعت 21:43 توسط @ VahiD @| |


Power By: LoxBlog.Com